امروز چند روزی است که دو ماهم تمام شده. بعد از یک سفر سه هفته ای سرمای بدی خوردم.همش گریه می کنم.همین دیشب بود که مامانم از دست گریه هام حسابی کلافه شده بود.آخه تقصیر خودشه،نمی فهمه که من چمه.وقتی گرسنه هستم می خواد منو بخوابونه وقتی خوابم میاد،میخواد به من شیر بده.یکی نیست زبون من رو بفهمه.دیروز هم مامان و بابا منو بردند پیش آقای دکتر.من از دکتر می ترسم. چون هر وقت منو می بینه یک چوب بزرگ می کنه تو گلوم .من هم جیغم در میاد.یک چیز بزرگی هم می کنه تو گوشم. آخه یکی نیست به این دکتره بگه بابا دردم می آد. بعدشم یک عالمه دارو داد که همش هم تلخ بود.از اون طرف هم سری به بهداشت زدیم. اون خانمه میخواست منو واکسن بزنه که چون تب داشتم نزد. من هم کلی خوشحال شدم. فقط وزن و قدم رو اندازه گرفت . فعلا 5کیلو و ششصد گرم وزنم و 58 سانت هم قدم هست.فعلا هم در حال جیغ زدن هستم.برم ببینم این مامانی میخواد با من چه کار کنه.اونگههههههههههههههههههههههههههههههههه
این شعر هدیه ای است از طرف خاله سوزان به من
قلب من زندانیست
نقب در نقب، فرو بسته به هم
غنچه ای ساخته از آهن سرخ
قلب من قفل بزرگیست زخون
وانگاهی است دلم
غیرت، آنجا مجروح
بیگناهی مصلوب اندر آن
و شجاعت آنجا سیلی خور
قتلگاهی است شقایق ها را
زخمها را – ورم آورده دلم
پای تا سر همه قلبم، قلبم
می تپم ، می تایم، می توفم
ای گلابی کبود!
ای حباب تاریک!
چه هواها که به سر داری در این خفتاب
نه کلیدی دارد
تا در قلعه فریاد بدان بگشایم
نه چراغی پیدا
که من این گود سیه چال به کس بنمایم
نهر خون جاری از آنست رجز بسته خون
راه بر قلبم نیست.
و قلب من قاره مدفونیست
آرزوها اندر آن شبحی آدمگون
عشق ، بی عطر،گدا
خشم بی دندان، پیچان در خویش
کینه، بی حربه،سردرکف ،گم
بیم در اوج عقابی است محبوس
آه! قلبم چه هراس ستانی است
پشت دیوار دلم
آسمانیست چو نیلوفر سبز
بال پرواز در آن همهمه ساز
آفتابش خندان
کهکشانش شط روشن در شب
ای جدار عبث! ای یاوه حصار!
من چه نزدیک و چه دورم از نور
همه شب برمی آید از شب
صوت غمگین محبوسی از حنجره تنگ:
آه! ای آزادی
وطنم قلب من است
قلب من زندانیست
شعر از سیاوش کسرایی
تقدیم به هلیای عزیزم
خاله سوزان
به امید آزادی وطن
پاییز 84