هدیه خاله سوزان

این شعر هدیه ای است از طرف خاله سوزان به من

 

قلب من زندانیست

نقب در نقب، فرو بسته به هم

غنچه ای ساخته از آهن سرخ

قلب من قفل بزرگیست زخون

 

وانگاهی است دلم

غیرت، آنجا مجروح

بیگناهی مصلوب اندر آن

و شجاعت آنجا سیلی خور

قتلگاهی است شقایق ها را

 

زخمها را – ورم آورده دلم

پای تا سر همه قلبم، قلبم

می تپم ، می تایم، می توفم

 

ای گلابی کبود!

ای حباب تاریک!

چه هواها که به سر داری در این خفتاب

 

نه کلیدی دارد

تا در قلعه فریاد بدان بگشایم

نه چراغی پیدا

که من این گود سیه چال به کس بنمایم

نهر خون جاری از آنست رجز بسته خون

راه بر قلبم نیست.

 

و قلب من قاره مدفونیست

آرزوها اندر آن شبحی آدمگون

عشق ، بی عطر،گدا

خشم بی دندان، پیچان در خویش

کینه، بی حربه،سردرکف ،گم

بیم در اوج عقابی است محبوس

آه! قلبم چه هراس ستانی است

 

پشت دیوار دلم

آسمانیست چو نیلوفر سبز

بال پرواز در آن همهمه ساز

آفتابش خندان

کهکشانش شط روشن در شب

ای جدار عبث! ای یاوه حصار!

من چه نزدیک و چه دورم از نور

 

همه شب برمی آید از شب

صوت غمگین محبوسی از حنجره تنگ:

آه! ای آزادی

وطنم قلب من است

قلب من زندانیست

 ******************

شعر از سیاوش کسرایی

تقدیم به هلیای عزیزم

 خاله سوزان

به امید آزادی وطن                         

   پاییز 84