هدیه خاله سوزان

این شعر هدیه ای است از طرف خاله سوزان به من

 

قلب من زندانیست

نقب در نقب، فرو بسته به هم

غنچه ای ساخته از آهن سرخ

قلب من قفل بزرگیست زخون

 

وانگاهی است دلم

غیرت، آنجا مجروح

بیگناهی مصلوب اندر آن

و شجاعت آنجا سیلی خور

قتلگاهی است شقایق ها را

 

زخمها را – ورم آورده دلم

پای تا سر همه قلبم، قلبم

می تپم ، می تایم، می توفم

 

ای گلابی کبود!

ای حباب تاریک!

چه هواها که به سر داری در این خفتاب

 

نه کلیدی دارد

تا در قلعه فریاد بدان بگشایم

نه چراغی پیدا

که من این گود سیه چال به کس بنمایم

نهر خون جاری از آنست رجز بسته خون

راه بر قلبم نیست.

 

و قلب من قاره مدفونیست

آرزوها اندر آن شبحی آدمگون

عشق ، بی عطر،گدا

خشم بی دندان، پیچان در خویش

کینه، بی حربه،سردرکف ،گم

بیم در اوج عقابی است محبوس

آه! قلبم چه هراس ستانی است

 

پشت دیوار دلم

آسمانیست چو نیلوفر سبز

بال پرواز در آن همهمه ساز

آفتابش خندان

کهکشانش شط روشن در شب

ای جدار عبث! ای یاوه حصار!

من چه نزدیک و چه دورم از نور

 

همه شب برمی آید از شب

صوت غمگین محبوسی از حنجره تنگ:

آه! ای آزادی

وطنم قلب من است

قلب من زندانیست

 ******************

شعر از سیاوش کسرایی

تقدیم به هلیای عزیزم

 خاله سوزان

به امید آزادی وطن                         

   پاییز 84

نظرات 58 + ارسال نظر
علی شنبه 28 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:10 ب.ظ http://1979.blogfa.com

تولدت مبارک ! دنیا زیبا خواهد بود و ایام اینگونه حزین نخواهد ماند ... این بر تو بشارت .........

pirooz شنبه 28 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.kudakeiran.persianblog.com

چه زیباست از تو گفتن ای همه پاکی دنیا

هادی=فریاد خاک یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:47 ق.ظ

با امید روزی که فرزاندانمان در ایرانی آزاد چشمانشانان را بگشایند.....تولدت مبارک فرزند مبارز ایران زمین

کاوه یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:18 ق.ظ

به تو افتخار میکنیم

بنده خدا یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:26 ق.ظ

انشاالله همیشه خودت و خانواده ات سلامت باشید

Nima یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:41 ق.ظ


Welcome to the cruel world, where you will learn to be strong

نیما یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 07:56 ق.ظ

جرم بابا مامانت چیه؟
حالا ناراحت نشی گفتم جرم!
بهانه شاید...
حتما بگوها

فرهاد یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:08 ق.ظ

تولدت مبارک
به امید آنکه روزی را شاهد باشیم که در سراسر جهان هیچکس به جرم اندیشه و عقیده دربند نباشد.
زنده باد آزادی

سهیل یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:40 ق.ظ http://soheilasefi.blogfa.com

سلام کوچولوی ناز.راه زیادی رو تا امروز اومدیم. می دونی؟ خیلیای دیگه مثه تو شایدم سخت تر در سالهای دهه شصت اونجا بودن. سلام کوچولوُ! یاران سیاوش رو به یاد بیار...

فرشاد یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:44 ق.ظ

هلیای من ، لبخند زیبایت ، روح نواز ترین هدیه خدا برای بابا و مامان ، همیشگی باد .

خروج از زندان رحم ، و
ورود به زندان دنیا ،
مبارکت باد !!

مسعود یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:45 ق.ظ

هلیا! در دنیا آدمهای بد هست اما آدمهای خوب هم زیاد هست. باشد روزی که برهیم از جهل.

کسری با بوی تلخ قهوه یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:53 ق.ظ http://weblog.minoosh.net

سلام عمو جان، تولدت مبارک . چه خوب که با قلم شروع کردی نه با دشنه و با سیاوش و نه ضحاک مار دوش . رورهای سبزی در پیش است . روزهایی که از عطر سینه مام وطن مست خواهیم شد و سپیدی شعری خواهد شد بر دامن سرخ لاله زاران تا بی کران گسترده میهن . آن مرد خواهد آمد . آن مرد با اسب خواهد آمد و در سبد سیب خواهد داشت . بابا نان خواهد داد و دیگر سارا سه روز بیمار نخواهد بود. لبخند بزن که چیزی سهمناکتر از لبخند تو نیست . امیدوار باش که امید تو برنده تر از شمشیر است.
قربان تو
عمو کسری

احمد یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:11 ق.ظ

در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند .
در این زنجیریان هستند مردنی که در رویایشان هر شب زنی در
وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد .

من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
و می خشکند و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خاک سرد پست ...

جرم این است !
جرم این است
( به یاد شاملوی بزرگ )

فرهاد یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:13 ق.ظ http://farhadheyrani.blogfa.com/

هلیا عزیز ، تولدت مبارک ، خبر ورودت به عالم سیاست را درج کردم. امیدوارم روزی خبر آزادی پدر و مادر عزیزت را اعلام نمایم. منی که داغ دوری از فرزندم را تجربه نموده ام شاید ..شاید بتوانم ذره ای از غم تو و عزیزانت را احساس کنم. به امید روزی که عقیده و بیان در بند نباشند.

سوزان یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.punishment.blogfa.com

عزیزم...این تنها هدیه ایست که تونستم بهت بدم....شرمنده از اینکه ناقابله....اما مفهومش شاید یه دنیا بیارزد ....البته برای انانکه چشم دل باز کنن....بازم تولدت مبارک عزیزم

مهدی هنرپرداز یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:26 ق.ظ http://mhonarpardaz.persianblog.com

سلام همشهری! تولدت مبارک! بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر/ بار دگر روزگار چون شکر آید (ان‌شاالله)... یا حق!

آزیتا رضوی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:35 ق.ظ

تو خیلی نازی حیف تو زندان باشی نانازی قشنگ. تو باید آزاد باشی مثل همه بچه ها...

حسین یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:59 ق.ظ

دنیای ما خار داره بیابوناش مار داره هر کی باهاش کار داره دلش خبردار داره خوب، پریای قصه! مرغای پر شیکسه! آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟ کی بتون گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟

آرش یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:19 ق.ظ http://mypresident.ir

هلیا زیبا... زشتی های این دنیا بسیار کوچکتر از زیبایی های آن است و وجود تو یکی از همین زیبایی هاست که به ما فرمان « فدم به جلو» می دهد... روزهای تلخ بخشی از زندگی زیبای و شیرین تو خواهد بود و روزی همه این تلخی ها به خاطرات شیرین و بیاد ماندنی تیدیل خواهد شد
به امید دیدار تو در روزهای بهتر

مسعود یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:22 ق.ظ http://rozane1.blogfa.com

منو به یاد اوون نوزادی انداختی که تابستان 78 هر روز صدای زاری اش رو در توحید می شنیدم

ایزد یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام
هلیا جان تولدت مبارک
فقط میتونم بگم خاموش بادند خاموش کنندگان قلم.

حسین یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:39 ب.ظ

تولدت مبارک ................. احساس شرم می کنم از ترسی که نمیذاره حرفمو بزنم نمی ذاره فریاد بکشم از ته دل ............ تولدت رو بازم تریک می گم و امیدوارم که گریه های تو سر آغازی باشه بر پایان ترس من و همه ی افراد مثل من...

حسین یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:40 ب.ظ

تولدت مبارک ................. احساس شرم می کنم از ترسی که نمیذاره حرفمو بزنم نمی ذاره فریاد بکشم از ته دل ............ تولدت رو بازم تریک می گم و امیدوارم که گریه های تو سر آغازی باشه بر پایان ترس من و همه ی افراد مثل من...

[ بدون نام ] یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:42 ب.ظ

تولدت مبارک ................. احساس شرم می کنم از ترسی که نمیذاره حرفمو بزنم نمی ذاره فریاد بکشم از ته دل ............ تولدت رو بازم تریک می گم و امیدوارم که گریه های تو سر آغازی باشه بر پایان ترس من و همه ی افراد مثل من...

سیزده بدر یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:27 ب.ظ http://13bedar.blogfa.com

تولدت مبارک ... دیر فهمیدم وگرنه زودتر از یانها باید میومدم ... به امید روزی که هیچ زندانی سیاسی نداشته باشیم

unknowable یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:42 ب.ظ http://virtualife.ws/uknowable

همه ی کیف دنیا به اینه که اولش خیلی خوش میگذره! وگرنه بقیه ش کثافته! عمو جون! متاسفم که همین کیفم ازت گرفتن!

مری یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:52 ب.ظ

هلیا جان، پایدار بمان، تولت مبارک باشد، اسم دختر من هم هلیاست ، امیدوارم تو هم با این وبلاگ قشنگت بزرگ شوی و از زندان جهل و سیاهی خفاشان شب پرست رهائی یابی

عباس یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:15 ب.ظ

تولدت مبارک رفیق.
استوار باش

کامیار یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:18 ب.ظ

هلیاتولدت مبارک.امیدوارم ادامه دهنده ی راه پدرمادرت باشی

سنگچین یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:22 ب.ظ http://www.sangcheen.blogfa.com

سنگچین تولد خودت و وبلاگت رت تبریک می گوید ...من طعم زندان را چشیده ام ...این جمله بر دیوار یکی از انفرادی ها هرگز از یادم نمی رود : ....زندگی زندان است ..پس زندان در زندان چرا ...

پویان یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 05:05 ب.ظ http://myamerica.persianblog.com

تولدت مبارک پاشو با مامان و بابا بیا آمریکا
http://myamerica.persianblog.com

هادی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 05:38 ب.ظ

سلام . ای شالا پاقدمش خوب باشه . اما شمارو به خدا تفکرات خودتون رو زوری به یه بچه حقنه نکنید و بذارید طبیعی بار بیاد .

ابوالفضل حکیمی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 05:45 ب.ظ http://vru.blogfa.com

سلام.
۱) تولدت مبارک
۲) اگه بابا بیرونه سلام برسون
۳) بهش بگو با من تماس بگیره کار واجب دارم
۴) بهت سر میزنم
۵)خوش بگذره کوچولو

محمد یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:18 ب.ظ

سلام، تولدت مبارک. امیدوارم حالا که جوانترین زندانی سیاسی جهان هستی روزی بیاید که برای فرزندانت و فرزندان فرزندانت توضیح بدهی که زندانی سیاسی چه بوده و آنان با چنان نگاه تعجب آمیزی به تو بنگرند که تو خود نیز در ناباوری آنان سهیم گشته، تندی نگاه زندانبانت را از گوشه دل کنده به زباله دان بیاندازی ، دست فرزندانت را بگیری و در همان دنیای آزادی که بر شانه های کوچک تو امروز درحال بنا گشتن است آنان را به پارک ببری و همگی در جزبه دنیائی آزاد تابش گرم خورشید بر روی پوست رنگ پریده زندانیان حس کنید. به احترام تو جوان ترین زندانی سیاسی دنیا کلاه از سر برمیدارم و تعظیم میکنم.

محمد یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:42 ب.ظ

سلام
پس چرا هیچ اطلاعاتی درباره مامان بابات ندادی که به چه جرمی دستگیر شده اند و چه مدت پیش و ... آخر اسم آنها را نشنیده بودم.. لطفا بیشتر معرفی شان کن...

ایران امروز یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:04 ب.ظ http://30yasat.blogsky.com

سلام

قدم نو رسیده مبارک باشد محمد و نجمه جان. این روزها ی سخت و ترسناک هم سپر م شود و می گذرد.

این کنه ننگ بر دامان جمهوری اسلامی خواهد ماند که دید صاحبانش اندازه یک سوزن است و نمی دانند همیشه روال چنین نیست که این جماعت در پندار خود می پرورند.

به امید روزی که تمام ایرانیان آن گونه باشند که می خواهند. همه آزاد در ایرانی آباد


موفق باشید و سلامت . مواظب کوچولو هم باشید.

سیامک فرید یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:29 ب.ظ http://belgiran.persianblog.com

سلام هلیا جان موقعی که به همراه مادرت در زندان بودی .در وبلاگم با تو سخنی گفته بودم که در آن زمان بسیار مورد توجه قرار گرفت و سایتها و وبلاگهای بسیاری به آن لینک دادند.امروز که خودت وبلاگ داری این نوشته را به تو تقدیم میکنم.چون وبلاگ من فیلتر شده مطلب را که چندان بلند نیست در یادداشت بعدی برایت مینویسم.شاد باشی عزیز

سیامک فرید یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:31 ب.ظ http://belgiran.persianblog.com

به کودکی که قبل از تولد زندانی شد



نهراسی عزیز،این صدای خوفناک که قلب مادر را می آزارد، صدای بازجوست.بازجو چیست؟ ابلها مردیست که هراسش بیش از مادر است. به صدایش گوش کن .در پس این صدای خشن، کسی است که در خواب و بیداری از ترس میلرزد. از چه میترسد ؟ شاید بیش از هر کس و هر چیز از تو که آینده و امیدی. از عشق ،امید، شادی و لبخند از هرانچه زندگیست، میترسد.پیش از تو بسیار بودند کودکانی که قبل از زاده شدن ،همراه مادر در بند شدند.بسیار بودند که در زندان زاده شدند.لرزش صدایش را میشنوی.این بیچاره هر شب کابوس میبیند،با صورتکهای بر دار شده به خواب میرود وبا فریاد انسانهای سینه شکافته از خواب برمیخیزد.نهراسی عزیز..خون مادر را میبینی که چگونه میجوشد.طپش خشم را در رگهایش حس میکنی؟مادر خشمگین است ،زیرا که حاکمان ،کودکان را،امید را ، آینده را ، برای بقای خود پیش فروش کرده اند.حاکمان کیستند؟ ارواح سرگردانی برخاسته از گورهای هزار ساله تاریخ که در مغزهای علیل لانه کرده اند. از جهالت نیرو میگیرند و ترس و وحشت میپراکنند.این صدای حاکمان است که از چاله گند دهان بازجو بیرون میزند.نهراسی عزیز. این کابوس خوفناک چون حبابی با لبخند تو میترکد.با صدای موسیقی دود میشود واز قهقهه ای شادمانه آتش میگیرد. مادر!برای کودک آینده ما امید، که قبل از زاده شدن،در بند شده است،ترانه ای سازکن.

آسمان همه جا آبی نیست

سیامک فرید

مهدی دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:03 ق.ظ

انسان بر حق هیچ وقت از سخن ناحق هراس ندارد.دلیل ترس این رژیم از سخن دیگران این است.اگر بر حق بودند که ترسی از سخنان ما نداشتند!!پس کارشان منطقی است !!چون توان پاسخ به سوالات ما را ندارند!!که با صدای رسا پاسخ دهند که چه بر سر این مملکت آورده اند؟!!!

بابک دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:04 ق.ظ http://babi.persianblog.com

کوچولوی عزیز
هلیا جان! به یادت هستیم. فراموشت نمی کنم. قول بده تولد نگیری تا وقتی در زمین زندان اوین برای بچه ها تاب و سرسره ساختیم آن ژارک را به عنوان هدیه تولد تقدیمت کنیم.

پارسا دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:25 ق.ظ http://www.sagpaz.blogfa.com

تولدت مبارک.چه زیباست که ایران هنوز هم شاهد این چنین افرادیست.اونائی که در برابر حق سکوت میکنن کمی عرق شرم به رخسار بی دردشان کشند تا کمی از ننگی اعمالشان کم شود.ما با تو هستیم.تا آخرش
اما حالا که آمدی بدون که به چه جای پستی قدم نهادی.بدون که آزادی و شرافت چیزائی نیستن که بتوان از اونا گذشت حتی در راه خدا
پیروز و سربلند باشی ای نهال آزادی!!!
شاد زی/زیبا زی

حامد متقی دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:57 ق.ظ http://hamedmottaghi.blogfa.com/

هر کس به کسی نازد - ما هم به شماها نازیم
هلیا کوچولو وقتی که خبر کوچکترین زندانی سیاسی دنیا را خواندم بی اختیار اشک توی چشام جمع شد. احساس غرور و افتخار کردم. احساس غرور از اینکه کوچکترین زندانی سیاسی دنیا داریم. جزو ناآزادترین کشورهای دنیا هستیم. بزرگترین زندان روزنامه نگاران در خاورمیانه به شمار می آییم و... خوب می دانی چیز دیگری هم نداریم که به آن افتخار کنیم.
این را هم باید بدانی که "پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی عمرشون رو بی همنفس کز می کنن کنج قفس..." پس باید کمربندت را ببندی که مرارتهای زیادی در پیش رو داری. شاید روی آزادی را ببینی.

یه بنده‌ی خدا! دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:05 ب.ظ

من از بچه‌های دانشگاه ولیعصر(عج) هستم که نسب توش درس می‌خوند. فقط یه سوالی برام پیش اومده که اگر این بنده خدا با خانم و بچه زندانند پس چند روز پیش توی دانشگاه ما چکار می‌کردند. ازشون بپرسین و اگر جواب گرفتین که احتمالا شما روح آن‌ها را دیده‌اید تعجب نکنید!!

پیران ویسه دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:46 ب.ظ

تولت مبارک .عزیزم. همه بچه های ایران در زندان هستند و تو در زندانی داخل زندان بزرگتر بودی . حضورت در زندان و تجربه رو برو شدن و شنیدن فریاد بازجویان اشک را به چشم ایران آورد . ولی ایران مال همه ماست و باید قوی و مصمم ادامه دهیم . بگذاریم تیشه به ربشه خودشان بزنند . پایدار باشید. مادرت زن شجاعیست . همچو او و بیش از او باش.

سوزان دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:51 ب.ظ

آقایی که با نام بنده خدا کامنت گذاشتید....باید بهتون بگم که آقای نسب وقتی اومدند دانشگاه ولی عصر (چند روز قبل)مدت زمان زیادی از آزادیشون نمی گذشت و در بنذد بودن ایشون مربوط به قبل از این ماجراست

چه بهتره اول ببینی و بعد صحبتی کنی

ساینا دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:58 ب.ظ

تولدت مبارک خاله ..... ببخشید از اینکه مثل همیشه دیر رسیدم ....... به مامان و بابا هم سلام برسون .....

Mr. X دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 07:07 ب.ظ http://patogh.blogspot.com/2005_10_01_patogh_archive.html#113071

ترا به باد نخواهم سپرد،
که از سلاله‌ی خونی، نه خاک و خاکستر.
بیا به رود بپیوند اگر هدف دریاست...

::
باید خوشحال بود یا ناراحت!؟
اینکه "کوچک‌ترین زندانی سیاسی دنیا" بودن، باعث "کوچکترین وبلاگ‌نویس جهان" بودن، بشود؛ بخندیم یا گریه کنیم!؟
به نظر من وبلاگ‌نویسی بنام هلیا را باید به فال نیک گرفت و برای او و خانواده‌اش آرزوی بهروزی کرد.
به امید آزادی ایران

سام سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ق.ظ

درود بی کران بر تمامی زنان و مردان مبارز راه آزادی...شادی نزدیک است...یا علی...پاینده ایران

یه بنده‌ی خدا سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:39 ق.ظ

شرمنده‌ام ولی یه سوال دیگه برام پیش اومده: من نمی دونم این چه جور جو اختناق و خفقانیه که به آقای نسب اجازه می ده که بیاد دانشگاهی که قبلا در آن به جرم آشوبگری-به قول آنها- دستگیر شده و با خانوم و بچه بشینن دم در سلف و بگن و بخندن؟!! یعنی دستگاه اطلاعاتی انقدر بوق است یا شما همچین یه نموره روغن داغشو زیاد کردین؟!
راستی! لطفا دیگه انقدر از فریاد بازجوها سر بچه ننویسین من که دل آشوبه گرفتم گو اینکه موقعی که بچه توی زندان به دنیا نیومده بلکه توی بیمارستان به دنیا اومده (مثل هر بچه ی دیگه‌ای) و بعدشم با مامانش رفتن خونه-نه زندان!-(مثل هر بچه‌ی دیگه ای) پس این چه جور زندانی بودنثی است برای این بچه؟ خیلی شلوغش کردین ها!
به امید آزادی ایران از دست آدمهای جو گرفته!

میلاد سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:43 ق.ظ

هلیا جان شعراتو خوندم و آرزو می کنم زودتر آزاد شی.
من فقط میتونم بگم که من این خاله سوزانتو بخورم چه خوب می نویسه . کاش عکسشم میدادی هلیاجان تا ببینم خوردنی هست یا نه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد