از دست این مامان

امروز چند روزی است که دو ماهم تمام شده.  بعد از یک سفر سه هفته ای سرمای بدی خوردم.همش گریه می کنم.همین دیشب بود که مامانم از دست گریه هام حسابی کلافه شده بود.آخه تقصیر خودشه،نمی فهمه که من چمه.وقتی گرسنه هستم می خواد منو بخوابونه وقتی خوابم میاد،میخواد به من شیر بده.یکی نیست زبون من رو بفهمه.دیروز هم  مامان و بابا منو بردند پیش آقای دکتر.من از دکتر می ترسم. چون هر وقت منو می بینه یک چوب بزرگ می کنه تو گلوم .من هم جیغم در میاد.یک چیز بزرگی هم می کنه تو گوشم. آخه یکی نیست به این دکتره بگه بابا دردم می آد. بعدشم یک عالمه دارو داد که همش هم تلخ بود.از اون طرف هم سری به بهداشت زدیم. اون خانمه میخواست منو واکسن بزنه که چون تب داشتم نزد. من هم کلی خوشحال شدم. فقط وزن و قدم رو اندازه گرفت . فعلا 5کیلو و ششصد گرم وزنم و 58 سانت هم قدم هست.فعلا هم در حال جیغ زدن هستم.برم ببینم این مامانی میخواد با من چه کار کنه.اونگههههههههههههههههههههههههههههههههه