از دست این مامان

امروز چند روزی است که دو ماهم تمام شده.  بعد از یک سفر سه هفته ای سرمای بدی خوردم.همش گریه می کنم.همین دیشب بود که مامانم از دست گریه هام حسابی کلافه شده بود.آخه تقصیر خودشه،نمی فهمه که من چمه.وقتی گرسنه هستم می خواد منو بخوابونه وقتی خوابم میاد،میخواد به من شیر بده.یکی نیست زبون من رو بفهمه.دیروز هم  مامان و بابا منو بردند پیش آقای دکتر.من از دکتر می ترسم. چون هر وقت منو می بینه یک چوب بزرگ می کنه تو گلوم .من هم جیغم در میاد.یک چیز بزرگی هم می کنه تو گوشم. آخه یکی نیست به این دکتره بگه بابا دردم می آد. بعدشم یک عالمه دارو داد که همش هم تلخ بود.از اون طرف هم سری به بهداشت زدیم. اون خانمه میخواست منو واکسن بزنه که چون تب داشتم نزد. من هم کلی خوشحال شدم. فقط وزن و قدم رو اندازه گرفت . فعلا 5کیلو و ششصد گرم وزنم و 58 سانت هم قدم هست.فعلا هم در حال جیغ زدن هستم.برم ببینم این مامانی میخواد با من چه کار کنه.اونگههههههههههههههههههههههههههههههههه

نظرات 54 + ارسال نظر
مسافر کوچولو شنبه 24 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:20 ب.ظ http://atkarikator.persianblog.com/

سلام
خسته نباشی
به اینجا یه سری بزن فکر کنم خوشت بیاد !
به امید دیدار

مسعود شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:35 ق.ظ http://https://kpx.sytes.net/servlet/redirect.srv/p5.p1.p/

هلیا! چرا آپ نمی‌کنی؟ عکس جدید هم بزاز!

یک ایرانی شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:52 ب.ظ

لعنت به این مادر و پدری که نامادری و ناپدری از این مهربان ترند! این مادر و پدر ظاهری وقتی نوجوانشان دچار امراض روحی/جسمی/ عاطفی شد به درد عذاب وجدانی دچار می شن که تا عمر دارن یک لحظه راحتشون نمی گذاره!

یک ایرانی شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:53 ب.ظ

البته اگر انسانیت و وجدانی داشته باشند!

ما اگر انسان های مهربانی نیستیم اصلا چرا تشکیل خانواده می دیم و ببچه دار میشیم؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد